خوب بودم تا دیروز تا اینکه علیرضا بهم گفت مثلا عشقم رفته یه منشی گرفته راستش اولش خیلی حالم خراب شد....آخه چرااااا؟
یه آدم تا چه حد میتونه نامرد باشه....خیلی دلم برای خودم میسوزه....اخه چرا من اینقدر ساده بودم و هستم آخه چرا!!؟....ای خداااااااااااااااااا
همش به خودم میگم عیب نداره بی خیال....همیشه به خودم میگفتم ای کاش منم عاشق می شدم تا بفههمم چه مزه ای داره....اگه میدونستم قراره عاشق یه هرزه شم هیچوقت از خدا همچین چیزی رو نمیخواستم....
هی روزگار....
آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
اون برای چی به من گفته بود بیام مغازش آخه چرااااااااااااااااااا هان؟ برای چی؟
ای خدا نمی بخشمش من واقعا اینبار نمیبخشمش....
از هر چی مرد تو این دنیاست بدم میاد...به نظرم هیچ مردی روی زمین وجود نداره هیچ مردی
خدایا کمکمون کن.....تنهامون نذار....خدا خیلی دلم میخواد حالشونو بگیرم اینبار اینو از ته دلم میگم ....
من حالشونو میگیرم
من تا کی باید منتظ بمونم هان ؟ تا کی؟
خدا ولی شکرت بابت حس و حالم که خیلی حالم بد نشد
نمیدونم شاید هم بی خیالشون شم....اصا دلشون نخواسته....اصلا به درک....همشون برن گم شن
خدا تا تو رو دارم هیچ غصه ای ندارم میدونم تو هوامونو داری و هیچ کاریت بی حکمت نیست
مرسی خدا...همین که تو خدایی برام کافیه...دوست دارم خدا
نمیدونم قراره چی بشه....خدایا من راضیم به رضای تو